مطلبی که می خوانید از سری یادداشت های مخاطبین امید زاگرس است و انتشار آن الزاما به معنی تایید تمام یا بخشی از آن نیست. می توانید با ارسال یادداشت خود، این مطلب را تأیید یا نقد کنید.
«قیصر امینپور»: برای نوشتن دربارۀ قیصر امینپور نگاه ادبی کافی نیست، نگاه تاریخ ادبی هم لازم است. این نکته نه فقط دربارۀ قیصر امینپور، بلکه دربارۀ شاعران دیگری هم صدق میکند؛ از جمله اسماعیل شاهرودی، منوچهر نیستانی، محمد زهری و چند تن دیگر. شعر اینها را باید در بافت تاریخ ادبیاتی دید و درک کرد، در بافت تاریخ ادبیاتی از آن معنی خواست و بدان معنی داد. بدون اتخاذ رویکردِ تاریخ ادبیاتی، شعر این چند تن، جان آغشته به شعر ایرانی را هرگز سیراب و قانع نخواهد کرد.
در نگاه ادبیِ فارغ از تاریخ به متن شعر امینپور، او را با هیچ معیاری نمیتوان شاعری درجۀ یک ارزیابی کرد. امینپور نه چون نیما در فرم برجستگی میآفریند، نه چون فروغ در محتوا قلهای را فتح میکند، نه چون شهریار شور و شوریدگی از جانش سرریز میشود، نه چون سایه صنعتگر بیمانندی است. صد البته که شاعر است و جانمایۀ شاعری دارد و اشعار پاکیزه و سهلالهضمش جوابگوی ذوق عمومی علاقمندان به شعر فارسی در روزگار ماست. زبانش ساده است، اوزانش ساده است، صور خیالش اغلب مبتنی بر تشبیه، و به همین دلیل ساده است. اینها همه حسن شعر اوست اما صد نکته غیر حسن بباید که تا کسی، مقبول طبع مردم صاحبنظر شود. و امینپور مقبول طبع مردم صاحبنظر بود. چرا؟ پاسخ این چرا در جوف شعر اوست، نه در خود شعرش. در حاشیۀ اوست نه در متنش. در تاریخِ ادبیات است، نه در ادبیات.
امینپور از انقلاب اسلامی شروع کرد. برای امام خمینی شعر گفت. مذهبی بود و برای مناسبتهای مذهبی هم شعر دارد. بسیار زودتر از دیگران برای جنگ نوشت، چون خوزستانی بود و همان اولین ترکشهای جنگ به خانهاش رسیده بود. در حوزۀ هنری شعر میخواند و در مجالس شعر آقای خامنهای هم شرکت میکرد. مجموعۀ این مرام و متون او را در صف قاطع اسلامگرایان انقلابی قرار میداد و جز آن هم نبود. دوم خرداد را دریافت و با اصلاحطلبان همقدم شد، و پس از آن اغلب خاموش بود. سرش را به کاروبار دانشگاه و تحقیقات ادبی گرم کرد، مایۀ فلسفی، وجودشناختی، و عاشقانۀ اشعارش قوّت یافت و سکوتی سنگین پیشه کرد. به جای اینکه همچون دوست مسلمان سابقش، محسن مخملباف، ریش بتراشد و پاپیون ببندد و با فحش و فضیحت از قطار انقلاب پایین بپرد، به تردید و تشکیک مجال رسوب داد. فهمید این نه آن خانه است که او بر ایوانش نشسته و شعر خوانده بود. دل برید، اما هرگز سخن درشت نگفت. آهسته و آرام راهش را کج کرد، تا مرگ در نیمۀ همان کجراهه، گرم و سبز، انداختش. بیمار بود و نه تاب و توان داشت برای جنگ و تخاصم، نه روحیه. مظلوم شد و مرد.
با این همه، و با شعری که ارزش ادبیاش بههیچوجه درجۀ یک نیست، امینپور منفور نشد، محبوب و ماندگار شد. اقبال بیحد جوانان به شعر او را نمیتوان سراسر به پای پروپاگاندای صداوسیما و بلندگوهای حکومتی و کتابهای فارسی مدارس نوشت. این دستگاه تبلیغاتی برای تمام آن حلقۀ انقلابی و دفاع مقدسی هم همان کار را میکرد که برای امینپور، اما هیچکدام از شعرای آن حلقه محبوبیت عمومی قیصر را نیافتند؛ بماند که بعضی منفور هم شدند. چه بسا مخالفتهای خیلی از شاعران انقلابی و اسلامی علنیتر و درشتتر از اعتراض خاموش امینپور بود، و برخی از آنان بعدتر، و حالا هم، طوری پستان به تنور میچسباندند که گویی ما بودیم که انقلاب کردیم و رانت گرفتیم و آنها را به چنگ دستگاه سانسور و خفقان عمومی انداختیم! رفتار عمومی این دسته از انقلابیون مسلمان، البته با کمی ﺗﺄخیر، حقیقتاً مشابه رفتار انقلابیون چپگرایی است که «هَمَه با هم»، لاحول و لا قوت گویان، ما را در این هچل انداختند، و حالا تازه با ما دستور و دعوا هم دارند که چرا چنین میکنید و چنان نمیکنید! اما سکوت امینپور برای جوانان دوم خردادی و بعد از آن مقبولتر از شعارها و هلمنمبارزهای همۀ این دیگران افتاد. جامعه تحول آرام او را پذیرفت، آن را باور کرد، و به آن احترام گذاشت. این احترام و آرامش، از شخصیت دوستداشتنی و نجیب و بیادعای امینپور به شعرهایش رسید و آن را برکشید. شعرهایش به تبَع شخصیت او و سلوک متحول آرام و انسانی او بود که در جامعه نفوذ کرد، نه به سبب ارزش ادبی و نه به سبب تبلیغات رژیم. آن ظریفۀ تاریخ ادبیاتی که شعر قیصر امینپور را ماندگار کرد همین است. بیماری طولانی و مرگ پردریغش در جوانی هم بر چهرۀ پاک او رنگ مظلومیتی مضاعف کشید و او را نزد همه عزیز و نازنین نگاه داشت. شعر او، در قیاس با اشعار معاصرانش، بالاتر نمینشیند اما مجموعۀ مرام و سلوک و سکوتش او را بالاتر نشاند؛ بالاتر از آن که بتوان نامش را از تاریخ ادبیات معاصر بیرون گذاشت.